۱۳۸۷ مرداد ۲۱, دوشنبه

سکس من و دامادمون

، 18 سالمه و دانشجو ام.
تابستون بود كه خواهرم ازدواج كرد. با دامادمون رابطم خوب بود. اون چهارشونه و قد بلنده. در گذشته هم پرورش اندام كار میكرده. بر عكس خواهر من لاغره.
گاهی به این فكر می كردم كه بیچاره خواهرم چی می كشه. گاهی هم می گفتم ای كاش من جای اون بودم. ولی هیچ وقت نتونستم بفهمم كه كیر اون چی سایزی داره ولی معلوم بود كلفته.
گاهی یك بار اتفاقی منا با لباس دیده بود منم مثلا خودما قایم میكردم و از طرفیم زیاد گیر نمی دادم. چنتا از عكسای عروسیشونم هم دستش بود كه من با خواهرم گرفته بودم . اون لباسمم دكلته بود و تنگ و سینه هام پسر كش بود.من سینه های بزرگ و گردی دارم كه سایزش 85 و باسن گرد و متوسطی دارم، كسمم تپله.
بعد سعی كردم به بهنه ای برم خونشون كه خواهرم نباشه .بلاخره موفق شدم، مامان چنتا چیزی دادن كه براشون ببرم.منم چون دیدم امكان داره جور بشه گفتم بعدش میرم خرید و اگه دیر شد نگران نشین.خواهرم اونروز رفته بود خونه مادر شوهرش و قرار بود شوهرشم بره.
من كه رفتم دیدم دیر در باز شد.وقتیم رفتم بالا دیدم در بازه ولی كسی نیومد جلو،رفتم تو چیزا را گذاشتم توی اتاق. تا اومدم بر گردم دیدم یكی سلام كرد كه دیدم دامادمون با حوله حمام اومده توی اتاق. طبق معمول خودما زدم به مثبت بازی و گفتم من میرم بیرون تا شما بیاین.
رفم وماهواره را روشن كردم، موقیتم توری بود كه اون از توی اتاق می تونست تلویزیون را ببینه ولی من طوری توی كاناپه نشستم كه یعنی لم دادم.
اومد بره توی اشپزخونه منم زود كانالا عوض كردم كه فكر كنه داشتم فیلم سوپر میدیدم.
بعد برگشت ولی فهمیدم كه نرفت تو اتاق، منم از عمد بدترین كانالا گرفتم،داشت یك فیلم زورگیری نشون می داد.
من عاشق سكس خشن یا زورگیریم. داشتم میمردم دیگه، بی اختیار دستما بردم طرف كسم كه یك دفعه دیدم یكی دستشا گذاشت روی سینه هام و گفت در خدمت باشیم. منم سریع خودما جمع كردم و ماهواره را خاموش كردم.گفتم ببخشید مزاحم شدم ،من دیگه باید برم كه تا اومدم در را باز كنم دیدم دستشا گذاشت و دررا بست . منم كه باز مثبت بازی در اوردم گفتم بزارین برم الان مهناز میاد(خواهرم).
فرهاد گفت:نترس تا من نرم دنبالش نمیاد. دلت میاد من تنها باشم.
منم كه دیدم داره راه میاد شروع كردم عشوه اومدن. گفتم فكر نكنم به تفاهم برسیم .
گفت : ما همه جوره راه میایم. مایم و همین یكی خواهر زن.
گفتم من از اینایی كه میدیم خوشم میاد.اونم نامردی نكرد و گفت منم عاشق همینام و دیگه محلتم نداد و دستاما از پشت گرفت به هم و بغلم كرد. نامرد هرچی زور داشت روی دستام خالی كرده بود. اصلا نمی تونستم دستاما تكون بدم. دستاما بست به نخ پره اتاق خوابشون و رفت بیرون، یك لحظه ترسیدم و به خودم گفتم معلوم نیست می خواد چه بلایی سرم بیاره.
دیدم رفته لخت شده و با یكی تسمه برگشته. گفتم لا مصب می خوای كبودم كنی. گفت اگه نسازی جرت میدم كه دیگه كسی نتونه درستت كنه. من عاشق فحش دادنم توی سكس.
دیگه خودم داشتم شل می شدم كه نگام افتاد به كیرش. دو برابر دوست پسرم بود .
اومد جلو و با دندونش زیپی منتوما كشید پایین و عین سینه ندیده ها همچین چنگ انداخت و فشارش داد كه دردم گرفت و بهش گفتم وحشی مگه از قحطی اومدی. گفت تا حالا این جوری را نداشتم.
لا مصب تاپما جر داد.من سینه هاما به زور جاداده بودم ، سوتینم توری بود و با شرتش ست بود و رنگ سفید.
انگشتشا گذاشت روی نوك سینم و همچین كشید كه با پا زدم به پاش و گفم تا حالا امپول هاری نزدی؟
از وست سوتیینما جر داد و سینه هاما اورد از وسط بیرون. اینقد محكم دندون می گرفت كه سر یكی از سینه هام سرخ شده بود.
بعدم شلوارما كشید پایین و تسمه را از لای پام اورد بال و به محضی كه رسید به رونم یك تكونی داد تا محكم بخوره به پام تا پاهاما باز كنم. اینقدر دردم گرفت كه بهش گفتم كس كش مگه زبون نداری. نشست روی زمین كه راحت تر كسم را ببینه كه منم پاهاما باز گذاشتم و گفتم یادت نره من دخترما. گفت اگه نبودی تا حالا 30 بار كرده بودمت. از روی شرتم یك دندون محكمی از چوچولم گرفت و بعد شرتما از وسط پاره كرد. منم پاهاما انداختم دور گردنش و حلقه كردم و گفتم اگه هاری حالا ثابت كن و بلیس ببینم . نا مرد همچین می خرد كه داشتم بال در می اوردم.
دیگه نا نداشتم و پاهاما باز كردم. دستاما باز كرد و انداختم روی تخت و نشت روم طوری كه كیرش جلوی دهنم بود، گفت بخورش. منم ناز كردم و گفم دوست ندارم كه همچین سینه هاما چلون كه دردم گرف از پشت با پام زدم به كمرش و گفتم نمی خورم. لا مصب رفت سراغ كسم چوچولما دندون گرفت و گفت یا می خوری یا راست می كنم توی كونت. گفتم بكن من كه از خدامه. و برگشتم و باسنما باز كردم طرفش. همین كه اومد بكنه خودما عقب كشیدم و گفتم نامرد چربش كن من كه جر می خورم. گفت من بهش چیزی نمی زنم می خوای بخواه نمی خوای باید بوریش. گفتم گور باباش.. بیا بخورم این بی صاحبا. خوابوندم باز نشست روم و كیر را كرد تو حلقم، داشتم خفه می شدم . كه بعد از چنتا لیس گفتم بسه بكن توش كه دارم میمیرم. اونم نامرد همین جوری كرد توش بدون هیچ بازی.
همین كه سرشا كرد تو داشتم جر می خوردم.گفتم لا مصب وایسا دیگه .اونم با دست با چوچولم بازی كرد تا كمی اروم بشم. همین كه اروم شدم یك ضرب كرد تو دیگه داشتم میمرد. كیرشا قشنگ تا تو شكمم احساس می كردم.
كمی اول اروم خودشا در كشید و بعد یك دفعه كرد تو . بعدم شروع كرد به تلنبه زدن. من كه فقط جیغ میزدم. و بعد به ااااااااااااه گفتن افتادم. دیگه داشتم كم كم ارضا میشدم ولی لا مصب بسش نبود كه بهش گفتم كس كش بسه دیگه كه سرعتش را زیاد كرد و محكم میزد روی باسنم. و بعد زودی ابش اومد و همه را ریخت روی شكمم. بعد كنارم خوابید و گفت می زاری با یك چیزی دیگه بكنمت كه من دیدم امشب اگه زن نشیم خوبه. كه گفتم مامان منتظره كه گفت پس قرار بعدی كی كس تپلی؟ گفتم زنگت میزنم.
بعدم خودما پاك كردم و اومدم كه در برم گفت بزار یك بار دیگه كستا بخورم كه منم از خدا خواسته خوابوندمش و نشستم روی دهنش، لا مصب هم می خورد و هم با 3تا انگشتاش می كرد توی كونم و با اون دستش سینه ما میمالید و تا جایی كه ارضا بشم دوباره برام لیس زد كسما.
دیگه بعد منا رسوند خونه و رفت دنبال خواهرم. دیگه ولم نمی كرد كه می خواد بكنه كه بعد از چند بار دیگه با یك بهانه ای باهاش دعوا كردم و هرچی كس لیسی كرد محل ندادم.

من، مامانم و جلال باغبون

باغبونمون هفته ای سه بار میومد و گل ها و درختای حیاط رو آب میداد. آدم خیلی معمولی ای بود و کم حرف و هر چی که میگفتیم سریع گوش میکرد.
چند وقتی بود که حس کرده بودم مامانم یه جورایی تو نخ این باغبونه هست و هر چند وقت یه بار یه جورایی داره هواییش میکنه. البته میدونستم که مامانم کلاً بدش نمیاد با مردای مختلف سکس داشته باشه و مثلاً بارها دیده بودم که با یکی از دوستای پدرم یا مثلاً با همسایهء بغلیمون سکس داره و من تونسته بودم مچشو بگیرم. البته هیچ وقت به روش نیاوردم ولی دیدن همین مساله خیلی روم اثر گذاشته بود. خب به هر حال منم یه دختر بیست ساله ام و بدم نمیاد سکس داشته باشم و به خصوص با دیدن مامانم که به این و اون کس میده حسابی خودمم حشری شدم
با یکیدوتا پسر دوست بودم و یه جورایی باهم حال کردیم ولی هر دوشون به این خاطر که من بهشون کس ندادم و پردم رو نگه داشتم و حاضر هم نشدم که کون بدم(از دردش میترسم!) باهام بهم زدن
اون روز که آقا جلال(باغبونه) اومده بود و داشت گلا رو آب میداد من خونه بودم و مامانم دیر از خواب بیدار شده بود و فکر کرد من رفتم سرکار ولی من فقط و فقط مونده بودم خونه تا ببینم چه اتفاقی میفته. از تو اتاقم میتونستم همه چیز رو کنترل کنم چون هم به حیاط دید داشت و هم به هال و پذیرایی و آشپزخونهء اوپنمون و به تنها جایی که دید نداشت اتاق خواب مامانم اینا بود
بعد از چند دقیقه که مامانم تازه از خواب بیدار شده بود و آقا جلال رو تو حیاط دید با همون لباس خواب رفت دستشویی و بعد از اینکه دست و صورتش رو شست با حوله(انگار دنبالش کرده باشن!) اومد تو حیاط و همینطور که دست و صورتش رو خشک میکرد به آقا جلال گفت: “سلام آقاجلال. خوبی؟اون گلای اون طرف رو هم آب بده. راستی صبحونه خوردی؟” جلال هم یه نگاهی انداخت و با لبخند گفت: “به لطف شما خانوم. خونه یه چایی تلخ خوردم” مامانم اخم کرد و گفت:”چایی تلخ؟الان برات صبحونه میارم. مرد باید جون داشته باشه” و یه لبخندی زد و سرشو کرد اونور. معلوم بود که داره نقشه میچینه. لباس خوابش حسابی باز بود و میشد راحت رون پاهاش و سینه های گندش رو دید که بی تاب زده بودن بیرون
مامانم اومد تو و رفت تو آشپزخونه و سینی صبحانه رو واسه آقا جلال درست کرد و برگشت تو حیاط و سینی رو گذاشت دم پله و گفت “بیا آقا جلال. برات صبحونه آوردم”. اونم شلنگ رو انداخت کنار و آروم از پله ها اومد بالا. مامانم همونجا ایستاده بود و نگاههای جلال رو زیر نظر گرفته بود. لای پاهاش رو هم باز کرده بود و همونجا ایستاده بود. آقا جلال زو میدیدم که از پله ها داشت میومد بالا و گاهی اوقات یه نیم نگاهی هم به پر و پای مامانم مینداخت. فهمیدم که کار مامانم درسته و داره جلال رو به اون جایی میکشونه که میخواد:کسش!
آقا جلال رو همون پله بالایی نشست و سینی صبحونه رو گذاشت رو پاهاش و گفت “ممنونم خانوم. خدا شما رو از بزرگی کم نکنه” و شروع کرد به خوردن ولی دیدم که مامانم در کمال تعجب برگشت و رفت تو خونه. از لای دراتاقم دیدم که داره میره سمت دستشویی. مونده بودم چرا تو اون شرایط گذاشت و رفت؟ بعد از چند دقیقه برگشت و دوباره رفت تو حیاط و تو این مدت جلال هم خوردنش تموم شده بود و داشت دوباره با گلا ور میرفت و به اوضاع باغچهء حیاط رسیدگی میکرد. مامانم رفت سراغ رختایی که پهن کرده بود و دیدم که یکی دو تا شرت و کرست هم رو بند بود. شروع کرد به جمع کردنشون و از عمد یکی از کرستا رو انداخت تو حیاط و بعد وانمود کرد که از دستش افتاده. آقا جلال هم برگشت و دید که کرست مامانم تو حیاطه. سرخ شده بود و به روی خودش نیاورد. مامانمو دیدم که یه ذره عصبانی شد. به روی خودش نیاورد و خندید و گفت:”آقا جلال بی زحمت اینو برام بنداز بالا”. آقا جلال هم بلند شد و دستاشو با گوشهء پیرهنش تمیز کرد و رفت سراغ کرست قرمز مامانمو برش داشت و بدون اینکه بهش نگاه کنه از پله ها اومد بالا و گذاشتش رو لباسایی که مامانم جمع کرده بود و گذاشته بود تو سبد که بیاردشون تو. مامانم گفت “دستت درد نکنه. ببخشید. شرمنده” آقا جلال هم سری تکون داد و دوباره یه کم زیر چشمی این بار سینه های مامانمو ور انداز کرد که بدون کرست بودن و نوک پستونای مامانم کاملاً از زیر لباس خوابش معلوم بودند. بعدش هم رفت تو حیاط سراغ کار خودش. مامانم به جمع کردن لباسا ادامه داد و وقتی همه رو جمع کرد شرت قرمزش رو گذاشت روی همهء لباسا و سبد رو گذاشت رو زمین و دولا شد تا برش داره ولی وانمود کرد که نمیتونه. آقا جلال تا زور زدن های مامانمو دید برگشت رو به مامانم و من تونستم قشنگ برق نگاهشو ببینم که به چاک سینهء مامانم خیره شده بود. مامانم بهش گفت “آقا جلال این خیلی سنگینه. برام میاریش تو خونه لطفاً؟” و منتظر جواب هم نشد و سریع اومد تو خونه. آقاجلال دوباره دستاشو تمیز کرد و از پله ها اومد بالا. من داشتم زیرچشمی میپاییدمش. دیدم که اومد سمت سبد لباسا و چشمش افتاد به شرت قرمز مامانم که روی رو بود و دستاش رفت سمت کیرش که قلمبه شده بود و از زیر شلوارش کاملاً معلوم بود. با دیدن این صحنه دست خودمم رفت سمت کسم که خیس شده بود شروع کردم یه کمی به مالوندن چوچوله و کسم. جلال سبد رو بلند کرد و اومد تو خونه. وقتی جامو عوض کردم و رفتم از لای در ببینم چه خبره باورم نمیشد که مامانم لخت لخت تو خونه بگرده. مامانم داشت وانمود میکرد که داره لباس عوض میکنه و یه بلوز شلوار مشکی تو دستش بود که مثلاً میخواست بپوشدش و تو همون لحظه آقا جلال هم اومد تو و با دیدن مامانم خشکش زد. مامانم هم با یه حالت مصنوعی گفت “اوا آقا جلال؟یه یا اللهی چیزی بگو” آقا جلال چند لحظه خیره داشت به مامانم که لخت جلوش ایستاده بد نگاه میکرد و مامانم سریع لباس مشکی ها رو گرفت جلو کس و سینه ش تا مثلاً اونا رو بپوشونه ولی باز هم دیدم که از قصد شلوار مشکیه رو انداخت رو زمین و دولا شد که برش داره و اینطوری کون خوش تراشش رو هم داشت به نمایش میذاشت و من داشتم میدیدم که جلال بیچاره کیرش همینطور داره سفت و سفت تر میشه و حسابی هم دستپاچه شده بود و با معذرت خواهی اومد بره تو حیاط که مامانم بلند صداش کرد و گفت:” کجا میری؟ وایسا” جلال سریع اطاعت کرد و ایستاد. مامانم باز هم لباساشو گرفت جلو خودش و رفت سمت جلال و گفت: “به آقا (منظورش بابام بود!)چیزی نگیا. وگرنه پدر منو د میاره. باشه؟قول بده هیچینگی؟باشه؟میدی؟” آقا جلال هم سرش پایین بود و گاهی اوقات به نیم نگاهی به پرو پاچهء سفید مامانم مینداخت و تو همون حال گفت:”ببخشید خانوم که من بی هوا اومدم تو خانه. ” مامانم گفت “اشکال نداره جونم. تو قول بده هیچینگی. اگر هیچینگی همیشه میتونی بیای تو خونه و هر کاری خواستی بکنی. میفهمی که؟” دیدم جلال داره با تعجب مامانم و نگاه میکنه و مامانم هم لباساشو انداخت رو زمین و لخت لخت جلوش ایستاد گفت “هر کاری و هر کسی که میخوای میتونی بکنی” و جلوی آقا جلال زانو زد و بدون اینکه مهلت بده شلوار جلال رو کشید پایین و شرت رو آروم زد کنار و کیر گنده و سفت جلال رو آورد بیرون و شروع کرد به مالوندن و بوسیدنش. کیر به این گندگی ندیده بودم. کیر دوست پسرام خیلی کوچیک تر از این حرفا بودن و فقط تو یکی دو تا فیلم سوپر کیر این شکلی دیده بودم. وقتی مامانم کیر جلال رو گذاشت تو دهنش از تعجب یه جیغ کوتاه کشیدم ولی خوشبختانه تو همون لحظه جلال هم گفت “آآآآآه” و هیچکدومشون نفهمیدن که من تو خونه م و مامانم شروع کرد به ساک زدن برای آقا جلال که همونطور با یه پیرهن ایستاده بود و چشماشو بسته بود و داشت حال میکرد و کیر گندشو سپرده بود به زبون خیس و داغ مامانم. منم تو اتاق حسابی حشری شده بودم و هیجان عجیبی داشتم و قلبم تالاپ تالاپ داشت میزد و دستم تو شلوارم بود داشتم با خودم ور میرفتم و حسابی چوچولهء داغ و سفت خودمو گرفته بودم و میمالوندم

بعد از یه مدت کوتاه مامانم کیر آقا جلال رو از تو دهنش درآورد و بلند شد و بهش گفت بیا بریم تو اتاق. و دسشتو گرفت و با هم رفتن تو اتاق. نمیتونستم نبینم چه خبره و واسه همین از اتاقم آروم اومد بیرون و رفتم سمت اتاق خواب تا ببینم چه خبره. وقتی دیدم در اتاق کاملاً بسته ست کلی خورد تو ذوقم ولی میتونستم صداشونو بشنوم. مامانم میگفت “آها. آروم. آروم بمالش رو کسم. خوبه. جوون” و جلال هم میگفت:”حالا میخوام بکنم تو کست”. مامانمم گفت:”باشه. آروم آروم بکن تو” و بعدش یه سکئت عجیبی حکمفرما شد که بعد از چند ثانیه با صدای “آآآآه” مامانم که انگار با تمام وجودش داره اون کیر گنده رو تو کسش جا میده شکست. نمیتونستم تحمل کنم و نبینم. از سوراخ کلید هم چیزی پیدا نبود. جلال داشت تلمبه میزد و مامانم هم آه و اووهی راه انداخته بود که فکر کنم تا سر خیابون صداش میرفت. این بود که آروم درو باز کردم و با دیدم جلال که افتاده بود رو مامانم و مامانم که دوتاپاهاش رو دور کمر جلال حلقه کرده بود و داشت بهش کس میداد حسابی حشری شده بودم و دستم دوباره بیاختیار رفت سراغ کس خیسم و شروع کردم به بازی کردن باهاش. جلال همینطور داشت تلمبه میزد و من آروم آروم شلوارمو درآوردم و شرتمو رو هم کشیدم پایین و با خیال راحت شروع کردم به جق زدن و ور رفتن با چوچوله م که سفت شده بود. بعد از چند دقیقه که جلال همینطور داشت تلمبه میزد و من چشامو بسته بودم حس کردم صداشون قطع شد. وقتی چشامو باز کردم دیدم هردوشون دارن به من نگاه میکنن که دم در ایستاده بودمو داشتم با خودم ور میرفتم. انگار آب یخ ریخته بودن رو سرم. تا اومدم به خودم بیام جلال پرید طرف منو و نشست جلوم و زبونشو گذاشت رو کس داغ شدهء منو شروع کرد به زبون زدن و بازی کردن که اولش با قلقلک همراه بود و بعدش حسابی داشت بهم حال میداد. مامانمم اومده بود طرفمو داشت با پستونای کوچیکم بازی میکرد. دیوونه و حشری بودیم. هر سه تاییمون دیوونه شده بودیم. نفهمیدم کی بود که دیدم هر سه مون رو تخت خوابیم و داریم با هم ور میریم. من زبونم لای کس مامانم بود و جلال زبونش لای کس من بود و مامانمم داشت کیر جلال رو میخورد. یه کم که گذشت دیدم نمیتونم تحمل کنم و پاشدم و رفتم سراغ کیر گندهء جلال و اونو از مامانم گرفتم و گذاشتم تو دهنم. وای که چه مزهء خوبی داشت. دیگه نوبت من بود. مامانمم رفت لای پای من و شروع کرد با زبون و انگشت خیسش رو کس و کونم نوازش کردن و حسابی هم کونم و هم کسم رو خیس خیس کرده بود و من داغ داغ بودم و وقتی زبون مامانمو رو چوچوله م حس کردم نفهمیدم چی شد و چند ثانیه گذشت که حس کردم دارم منفجر میشم و به ارگاسم رسیدم. تمام بدنم میلرزید و کیر جلال تو دهنم قفل شده بود و با لبام محکم داشتم فشارش میدادم و وقتی آروم شدم کیرشو تو دهنم نگه داشتم و از مزهء این ارگاسم با کیر تو دهنم حسابی داشتم حال میکردم. بعد جلال کیرشو درآورد و رفت پشت من که دمر خوابیده بود و کیرشو گذاشت لای پاهام. مامانمو کاملاً یادش رفته بود و وقتی کس وکون تمیز و دست نخوردهء منو دید حسابی حشری شده بود. کونمو آورد بالا و کیرشو گذاشت روش و از سوراخ کون تا چوچوله م شروع کرد به بازی دیدن کیرش و مامانم کنارم دراز کشیده بود و پستونامو میمالوند و حسابی داشتم حال میکردم که دیدم جلال آروم اروم کیرشو داره میبره سمت کسم. دهنم بسته شده بود و نمیتونستم بهش بگم که دخترم و اونم آروم آروم کیرشو دم کسم داشت بازی میداد. انقدر لذت بخش بود که نفهمیدم کی کیر گندش رفت تو کس تنگ من. فقط فهمیدم که جلال خیلی آروم داره کیرشو عقب جلو میکنه و من دارم میسوزم. درد نداشت ولی سوزش شدیدی بود که گریه م رو دراورده بود. البته نه اینکه گریه کنم. ولی ناخودآگاه اشکم دراومده بود. مامانم آروم داشت با پستونام بازی میکرد و بعدش شکممو بلند کرد جوری که رو زانو هام بودم و جلال همینطور داشت منو میکرد و آروم آروم سرعت کارش هم بیشتر شد و بیشتر شد و من داشتم حال میکردم. وقتی سرمو بردم پایین دیدم مامانم سرشو برده دم کسم و داره برام با دستش چوچوله م رو بازی میده که این خودش خیلی حال میداد و من داشتم دوباره ارضا میشدم. جلال همینطور به کارش ادامه میداد و مامانمم باهام حسابی داشت ور میرفت و من دوباره حس کردم که داغ شدم و داغ شدم و نفسم به شماره افتاده بود و وااااااای. این بار واقعاً به ارگاسم رسیده بودم و این با دفعه قبلیه خیلی فرق داشت و خیلی بهتر بود. سرعت کار جلال بیشتر و بیشتر شده بود. مامانم از زیر من بلند شده بود و کنار م طاقباز دراز کشیده بود و داشت با کسش ور میرفت و حال میکرد. به جلال گفت:”تو که با دخترم حسابی حال کردی. اما آبت رو باید بدی به من. فهمیدی؟”اونم کیرشو از تو کسم دراورد و رفت سمت مامانمو پاهاشو داد بالا و به هم چسبوند و کیرشو گذاشت دم کس مامانم و آروم کرد تو و شروع کرد به تلمبه زدن. من چند لحظه همونطور موندم و بعد دمر افتادم رو تخت و آروم خودمو کشوندم کنار مامانم و شروع کردم به خوردن پستوناش. آه و اوه مامانم نشون میداد که حسابی داره حال میکنه و چیزی که بابام نداشت همین کیر گنده بود که این آقا جلال داشت و حسابی هم داشت میکرد تو کس مامانم. یه مدت بعد دیدم آه و اوه مامانم تبدیل شده به جیغ و آقا جلال هم محکم و محکم تر داره کیرشو تو کس مامانم میکوبونه و بعد هم بهو آروم تر شد و آروم تر شد و از کار ایستاد و کیرشو همونطور تو کس مامانم نگه داشت وقتی برگشتم سمت جلال دیدم که کیرشو از تو کس مامانم درآورده و آب کیرش از تو کس سفید مامانم داره میزنه بیرون. از کس من هم چند قطره خون اومده بود که ملافه رو رنگی کرده بود و من وارد مرحلهء جدیدی از زندگیم شدم. مرحله ای که همه ش لذت و سکس بود

فرستنده: راحله

اولین سکس

ماجرای من بر میگردد به زمان قبل از انقلاب در انزمان من سالهای اخر دبیرستان را سپری میکردم دختری بودم خوشگل وخوش و خوش اندام و این باعث شده بود که همیشه تو راه مدرسه اکثر جوانها یا متلک میگفتند یا اینکه از پشت دست روی باسنم میگذاشتند چیزی که الان نیز رایج است ولی من بدلیل متانتی که داشتم با هیچ پسری دوست نشده بودم وتو محله مان نیز پسر ها از ترس پدرم ودائی ام جرات حرف زدن با من را نداشتند ولی این دلیل نمیشد که احساس بلوغ دخترانه من که متاسفانه زودتر از پسر ها میباشد کور بشود بالاخره انسان از بدو پیدایش این حس را دارد مخصوصا که در کلاس دخترای شیطون همیشه از پسر ها وسکسشان واز کیرشان صحبت میکردند واین فکر در من قوت گرفته بود که واقعا چطور میشود این طعم را ادم بچشد اخه برای ازدواج خیلی مانده بود تا اینکه یک روز که خونه ما مهمونی بود من داشتم پذیرائی میکردم که از عقب محکم با پسر دائی کوچکم تصادف کردم یک لحظه در شکاف باسنم کیرش را احساس کردم تا حالا اینگونه پیش نیامده بود لازم است بگویم که ما با دائیم همسایه هستیم واو دو پسر دارد یکی از من کوچکتر ویکی از من بزرگتر یک دفعه این فکر در من پیدا شد که چرا با او شروع نکنم که مدتی تو این فکر بودم که یک روز که من وپسر دائی کوچکم که پسر ساکتی بود در خانه ما تنها بودیم شروع به اذیتش کردم واو هم عصبانی میشد البته زورش هیچ وقت بمن نمیرسید ولی این بار کوتاه میامدم وهر وقت که رویم بلند میشد سعی میکردم که پشتمو بهش بکنم وباز ان لذت را احساس بکنم گویا او نیز از این برنامه بدش نیامده بود ومرتب منو از پشت میگرفت که یه بار دیگه که اذیتش کرده بودم بلند شد که منو بگیره که کاری کردم که زمین بخورم واو رویم بیافته ایندفعه دیگه مثل اینکه کیرش کمی تکون خورده بود احساس میشد واو همونطور که از پشت مو هامو گرفته بود میگفت اینا را میکنم ومن میگفتم که نمیتونی تا بیشتر انجا بشیند که یه دفعه که خودش از بلند شدن کیرش بیشتر از این میترسید بلند شد ومن بر گشتم ونگاه کردم از روی شلوار گرمکن معلوم بود تامل نکردم زود از کیرش گرفتم گفتم که سعید این چیه زود خودشو کنار کشید وگفت بده گفتم چرا اونجور شده اگه نذاری دست بزنم به مامان میگم سعید که جا خورده بود گفت دست من نبود ببخشید که دوباره تکرار کردم که اگه نذاره دست بهش بزنم به مامان میگم سعید گفت که میان میبینند فهمیدم که بدش هم نمیاید ولی میترسد گفتم که حالا حالا ها نمیاند دستمو بردم به کیرش وای تا حالا اینگونه نشده بودم یه حالی بهم دست داد اخه تا حالا اصلا به کیر کسی دست نزده بودم تا دست من بهش بر خورد بلند تر شد گفتم که بذار از زیر ببینم که چیزی نگفت کیرش را در اوردم خیلی خوشم اومده بود سعید که بچه واقعا مثبتی بود هاج وواج نگاه میکرد وچیزی نمیگفت کمی کیرش را تو دستم اینورو انور کردم شق شق شده بود کوسم احساس میکردم اب افتاده بود از نوک کیرش قطره ای اب بیرون زد که این حالمو دو چندان کرد گفتم سعید تو به مال من دست نمیزنی گفت آخه . گفتم نکران نباش کاری نمیکنیم که خطرناک باشه در این حال دامنمو زدم بالا سعید با دیدن این کار یکه خورد که شورتمو کمی کشیدم پاین وگفتم تو هم به مال من دست بزن سعید ناشیانه دستشرو روی کوسم گذاشت دستش داغ بود وکوسم داغتر شد سعید که دستش به اب کوسم خورد گفت فریده این چیه گفتم نترس از مال تو هم میاد یا واقعا نمیدونست ویا خودشو به اون راه میزد ولی روی هم رفته پسر مثبتی بود بعد از کمی مالوندن من که حالم واقعا یه جوری شده بود گفتم سعید بیا بخواب رویم که خودم خوابیدم واو نیز افتاد برویم سینه هام داشت میترکید ولی او این چیز ها را نمیدانست وای این دفعه گرمی کیرش را در کوسم احساس میکردم واقعا عجب لذتی داشت کیرش از اب کوسم خیس شده بود دیدم نمیتونم تحمل کنم گفتم سعد بذار برگردم که چیزی نگفت سریع برگشتم واو هم پشتم خوابید این دفعه کرمی کیرلختش را در شکاف باسن لختم احساس کردم سعید هم ناخود اگاه شروع به تکان خوردن کرده بود بعد از کمی گفتم سعید نوکشو بذار دم کونم چون زور سعید بمن نمیرسید بدانجهت نمیترسیدم سعید نوک کیرش را دم کونم گذاشت وای واقعا لذت میداد کمی که اونجوری بازی کرد گفتم سعید یه لحظه بلند شو و او بلند شد بر گشتم کیرش با اینکه زیاد بزرگ نبود(این را بعدا فهمیدم) داشت تکون میخورد از اب دهانم خیسش کردم باز خوابیدم گفتم بخواب پشتم و یواش بذار تو سعید خوابید پشتم نوک کیرش را گذاشت کونمو کمی فشار داد دیکه داشتم ارضا میشدم یه کم تقلا کرد و نتونست چون هم او ناشی بود وهم من کونم دست نخورده گفت اینجوری نمیشه بلند شدم ودولا شدم گفتم خوب اب بزن وبعداسعید کیرش را از اب دهان خیس کرد و کمی هم به کون من مالید ونوک کیرش را به سوراخ کونم گذاشت کونم بطور عجیبی داشت بازو بسته میشد هم میترسیدم وهم لذت میبردم سعید دو دستش رو از کمرم گرفته بود ومن با دستهایم کونم را باز کرده بودم سعید با یک دست کیرش را گرفت تا لیز نخورد ویک کمی فشار داد وای درد تمام بدنم را گرفت ولی توام با لذت کلاهک کیرش رفت تو نتوانستم تحمل کنم از یک طرف هم نزدیک بود خودم ارضا بشم گفتم در بیار سغد کیرش را در اورد گفتم این دفعه یواش بذار سعید مثل دفعه قبل نوک کیرش را گذاشت دم سوراخ خواست فشار بیاره که یه دفعه ابش رو ریخت روی باسنم که با ترس گفت که ببخشید من که از امدن اب کیر سعد حالی به حال شده بودم گفتم اشکالی نداره زود بخواب پشتم سعید خوابید پشتم با لزجی اب کیرش چند بار تکان داد که من نیز خود به خود ارضا شدم دیگه حال نداشتم سعید که او نیز کمتر از من نبود یواش گفت فریده ببخش گفتم سعید این بین خودمون بمونه ایراد نداره دفعه دیگه. البته کار باسعید همینجا تموم شد که بعدا مفصلا با برادر بزرگش شروع کردم که اونم بمونه برای بعد

آقا معلم

سالهای آخر دبیرستان را داشتیم تمام میکردیم. اسمم آرش است خوش قیافه وخوش هیکل بطوری که در مدرسه اکثر بچه ها پا پیچم میشدند واگر کمی بهشان رو میدادم همه مرا از دم کیرشان میگذراندند ولی به هیچ کدامشان توجهی نمیکردم الا دو دوستم که خیلی باهاشون ایاق بودیم نا گفته نماند که با دو تاشون هم چند باری در خلوت کوتاهی سر پائی همدیگر را کرده بودیم کاری که اکثر بچه مدرسه ای ها میکنند ولی من بدلیل خوشگلی زیاد دائم بعضی از همکلاسی ها از من کون میخواستند که من از ترس بی آبروئی هیچ وقت بهشان فرصت نداده بودم تا اینکه یک روز در مدرسه در یک گوشه خلوت یکی از بچه ها مرا از پشت گرفته بود واز روی شلوار کیرش را بمن میمالید که میخواستم از دستش در برم که یهو اقا معلمی که هم محلی ما بود ما را دید و کشیده محکمی به همکلاسیم زد گوش مرا گرفت وگفت آرش این چه کاریه . که گفتم آقا او مرا با زور گرفته بود که بالاخره مرا هم ول کرد و رفت مدتی از آن ماجرا گذشت ومن احساس میکردم که آقا معلم توجهش بمن بیشتر شده و فکر میکردم که از روی ترحم است تا اینکه یک روز که ازش چند تا اشکال داشتم پرسیدم گفت . آرش الان وقت ندارم بیا عصر این وسایلو بگیر بیار خونمون واونجا بهت بگم من که خونمون نزدیک خونه آقا معلم بود لیستش را گرفتم وعصر بعد از مدرسه چند قلم وسائل را خریدم و رفتم خونه به مامان گفتم که میخوام برم خونه آقای اصلان درس یاد بگیرم که مادرم گفت پسر بده . گفتم مامان خودش گفته بیا که مامان گفت پس برو کتابهارا برداشتم ورفتم در زدم اقای اصلان در را باز کرد وبا خوشروئی گفت آرش خان سلام جوابش را دادم ورفتم تو
گفت خیلی بهت زحمت دادم .گفتم خواهش میکنم آقا ما باید از اینها بیشتر براتون کار انجام بدیم مدیونیم براتون (تو فکرم اونروز مدرسه افتاد ) بالاخره وسائلو از من گرفت و تعارف کرد رفتم تو هال دو تا صندلی بود روی یکی نشستم آقا معلم وسائلو برد تو آشپزخانه و بر گشت و صندلی را کشید و رویش طوری نشت که زانویش در زیر زانویم قرار گرفت چیزی نتونستم بگم بی خیال گفت خوب کتابت را باز کن .من کتاب را باز کردم و اونجائی اشکال داشتم برایش نشان دادم بعد ایشون شروع به توضیه شد ولی مرتب پایش را تکان میداد من که تا حالا با معلمم اینهمه نزدیک هم ننشسته بودیم حواسم بکلی پرت شده بود و بعد از کمی دستش را گذاشت روی زانویم وگفت آرش اونائی را که گفتم حواست موند که گفتم نخیر آقا گفت باشه یه بار دیگه میگم و باز شروع کرد ودر این حال نیز گاهی دستش را بالاو پائین میبرد من جرات اعتراض نداشتم البته از نوازش خوشم میامد و کمی صورتم سرخ شده بود بعد از مدتی آقا معلم گفت .راستی چائی گذاشتم بزار بیارم و رفت دو تا چائی بیاره که من ترس برم داشت که نکنه آقا معلم فکرش جای دیگه باشه ولی هنوز چیزی نشده بود و من نمیتوانستم در برم آقا معلم چائی را آورد گذاشت روی میز دستش را گذاشت پشتم وگفت آرش امسال میتونی هر چه اشکال داشته باشی از من بپرسی گفتم که نخیر آقا همیشه مزاحم نمیشم که آقا معلم در حالی که دستش را به پشتم میکشید گفت میدونی من تو رو بیشتر از همه بچه ها دوست دارم و در این حال دستش به گودی کمرم رسیده بود از ترس اینکه پائین تر بره یه دفعه گفتم آقا کمرم درد میکنه دست نزنید که آقا معلم گفت . چرا ؟ گفتم نمیدونم آقا وباز دستش را گذاشت به گودی کمرم گفت دقیقا کجاست که گفتم آقا همونجاست آقا معلم دستش را کشید و گفت چائی رو بخور چائی رو خوردم گفت از کی اینجوری شده هیچ میدانی که کمر از همه جا خطرناکتره گفتم نخیر آقا آقا معلم گفت آرش بلند شو ببینم دقیقا کجاته ؟ ومنو با دست بلند کرد هیچی نتونستم بگم بلند شدم و واستادم دستش را از بالا تا پائین کمرم کشیدو گفت که هر جا زیاد درد بکنه بگو ومن هم از ترس اینکه اگر دستش کمی هم پائین تر بره به کونم میرسه گفتم آقا همونجاست . آقا معلم گفت آرش حتما رگ برگ شده میخواهی ماساژت بدم اگه بمونه کار دستت میده چیزی نتونستم بگم آقا معلم ایستاده چند بار پشتم را ماساژ دادو گفت چطور شد که منهم از ناشی گری گفتم آقا کمی خوب شد و او دوباره شروع کرد احساس میکردم معلمی که تو مدرسه همه ازش حساب میبردند برام مهربونتر شده کمی که ماساژم داد یه دفعه منو گرفت وکشید کنار و گفت آرش ایستاده نمیشه بخواب تا کاملا رگ هاتو بگیرم ومنو خوابوند کاملا کیج شده بودم از یه طرف فکر میکردم که میخواد منو بکنه و کیرم کمی راست شده بود واز طرف دیگر ترس برم داشته بود بالاخره پشتم را قشنگ ماساژ میداد واقعا حال ادم جا میامد که آقا معلم گفت آرش از روی پیراهن نمیشه پیراهنتو بزن بالا نمیدانم بی اختیار پیراهنمو زدم بالا با این کار من آقا معلم جری تر شدو شروع به ماساژ شد با این کارش دیگه برام یقین شد که میخواد منو بکنه تو فکر این بودم که چه جوری بلند شم که آقا معلم گفت آرش این کمرت نمیزاره خوب ماشاژ بدم اینو شلش کن و خودش دستش را برد به کمرم و اونو شل کرد کاملا گیج شده بودم از یه طرف نمیخواستم آقا معلمو خرابش کنم و از یه طرف خودم خوشم میامد واز طرف دیگر میترسیدم که آقا معلم کمی شلوارمو کشید پائین تا چاک کونم دیگه کیرم کاملا راست شده بود و او همچنان داشت به پشتم دست میکشید من که چند روز پیش خودم را از موهای زائد کاملا تمیز کرده بودم دیگه از خجالت فقط دستامو گذاشته بودم جلوی صورتم وهیچ نمیگفتم که آقا معلم گفت آرش اینارا با تیغ میزنی با حرکت سر اشاره کردم که بلی تا اینو گفتم شلوارمو کمی هم پائین کشیدو گفت آرش اجازه هست نیگاه کنم چیزی نگفتم یعنی نتونستم بگم کاملا حشری شده بودم اخه تا حالا کسی اینجوری منو نخوابونده بود درست است که دوستم چند دفعه منو کرده بود (البته منهم اونو کرده بودم) ولی همش سرپائی بود این اولین دفعه بود اونم توسط معلمم .
آقا معلم با ولع بسیار زیادی باسنمو فشار میداد اونارو از هم باز میکرد که یه باره با دستش صورتمو برگردوند گفت آرش راستش را بگو ناراحت که نیستی .که یادم میاد گفتم آقا فقط میترسم که آقا معلم گفت مطمئن باش کاری نمیکنم که بترسی سپس انگشتش را برد دم سوراخ کونمو کمی با اون بازی کرد عجیب قلقلکم میامد و خودم هم بدم نمیامد که اینش را هم امتحان بکنم . آقا معلم پس از کمی بازی با باسنم گفت آرش هیچ میدونی چه اندامی داری (اینو تو مدرسه هم اکثر بچه ها میگفتند) سپس دستش را برد لای پاهایم از زیر دستش را برد به طرف کیرم و اونو گرفت تا دید من کیرم راست شده سریع شلوارمو تا زانوهام کشید پائین وافتاد برویم و کیرش را مرتب به شکاف باسنم میمالید من دیگه دل به دریا زده بودم وهیچ نمیگفتم کمی که اینجوری تکان داد یلند شد و باسنمو از هم باز کردو از اب دهان کمی روی سوراخ کونم انداخت و با دستش اونو به همه جا مالید و اروم انگشتشو به سوراخ کونم فرو کرد که حال میداد البته بهش نمیتونستم بگم بعد از اینکه چند بار انگشتش را در سوراخم فرو کرد بلند شد و شلوارش را در آورد و ایندفعه با کیر لخت رویم خوابید کیرش تمام شکاف باسنمو پر کرده بود بعد از کمی دوباره لای شکاف باسنمو از اب دهان کاملا خیس کرد سپس کیرش را دوباره گذاشت و تکان داد من دیگه حشرم بالا زده بود ولی بغیر از خوابیدن کار دیگه ای نمیتونستم بکنم بعد از کمی نوک کیرش را گذاشت دم سوراخ کونمو کمی فشار داد احساس کردم که داره میره تو ولی داشت پاره میشد دستم را از پشت گذاشتم به شکمش و گفتم آقا درد میکنه گفت آرش بزار یواش یواش میزارم و دوباره نوک کیرش را گذاشت به سوراخ کونم کمی دیگر فشار داد نوکش رفت تو ولی داشتم پاره میشدم سریع کمی بر گشتم که کیرش از کونم در اومد آقا معلم گفت آرش چیه گفتم آقا درد میکنه گفت ولی نوکش رفته بود . گفتم آقا بزارین دولا شم که سریع بلند شد برخواستمو دولا شدم که حداقل درد نداشته باشد آقا معلم ایندفعه کیرش را مرتب از اب دهان خیس کردو نوک کیرش را با دستش گذاشت دم سوراخ و من خودم را کاملا شل کرده بودم آقا معلم کمی فشار داد و ایندفعه کیرش بدون در گیری رفت تو ولی دوباره همان سوزندگی را داشت خواستم تحمل کنم چیزی نگفتم که کمی هم فشار داد فکر کنم که تا نصفش رفته بود که دیدم نمیتونم تحمل کنم لذا گفتم آقا خواهش میکنم در بیارین داره پاره میشه که آقا معلم کیرش را در اورد من که دیگه همه چیزرو تموم شده دیدم یعنی آقا معلم دیگه کیرش را به من گذاشته بود با خودم گفتم پسر حداقل اونطوری که دلت میخواد بکن . گفتم آقا بلند شید من شلوارمو در بیارم که ایشان بلند شدند و من شلوارم را در آوردم معلم با دیدن سرتاپای لخت من رانهایم را بغل کردو قربون صدقه اش میرفت تو بدنم یک ذره مو نداشت بیچاره حق داشت گفت آرش کرم بیارم ؟ با علامت سر گفتم بلی بلند شد رفت کرم آوردو کمی به سوراخ کونم مالید و در عین حال دوباره انگشتش را به سوراخم فرو کرد و سپس کمی هم کرم به کیرش مالید و گفت خم شو من ترسیدم یه دفعه فشار بده وپاره شم گفتم آقا شما بشینید ومن بشینم رویش با خود گفتم اینجوری دست خودم است آقا نشست و من بر گشتم و کرم کیرش را دوباره به همه جا مالیدم چه کیری داشت تهش از نوکش کلفتتر بود اروم پاهایم را دو طرفش گذاشتم و با دستم کیرش را دم سوراخم گذاشتم و او هم با دو دستش باسنمو از هم باز کرده بود اروم نشستم دو دفعه که کیرش تو رفته بود کمی جا باز کرده بود نوکش رفت تو خودم داشتم ارضا میشدم اروم اروم تا ته نشستم با اینکه کمی اذیت میکرد ولی لذتی نیز داشت بالاخره سکس بود آقا معلم از کیرم گرفته بود و داشت برام جلق میزد گفتم آقا بخوابیم که منو مثل یک کشتی گیر بغل کردو به رو خوابوند الان کیرش تا ته رفته بود و او مرتب داشت تکون میخورد وبا یه دستش نیز با کیر من بازی میکرد دیگه احساس میکردم داره ابم میاد خواستم بهش بگم که یه دفعه تمتم ابم را در دستش خالی کردم گفتم آقا ببخشید در حالی که دندونهایش را بهم قفل کرده بود گفت عزیزم اشکال نداره ومرتب تکان میداد که یه دفعه احساس کردم کیرش کلفتتر شد و محکم بغلم کرد و تمام آب کیرش را در داخلم ریخت گرمای ابش را احساس کردم سپس بی اختیار رویم ساکت ماند کمی بهمین منوال گذشت و آروم کیرش را از کونم در آوردو چند تکه دستمال بهم داد و گفت آرش پاکش کن ودستمال را گرفتم وکونم را پاک کردم احساس میکردم که خیلی گشاد شده ولی هنوز لذتش را داشت که آريالآ معلم در حالی که شلوارشو میپوشید گفت آرش جان خیلی ازت ممنونم که چیزی نگفتم وبعد از آن توی مدرسه آقا معلم همیشه مارا تحویل میگرفت و ما هم تا مدتی کیرش را گارانتی کرده بودیم

نازی و آچار شلاقی

دبیرستانی که بودم یه همسایه داشتیم که من با پسرش، مهدی بازی می کردم. این مهدی یه خواهر داشت به اسم نازی، یه دختر تنبل از لحاظ درسی و لوند از لحاظ بدنی. اون موقع که من 15، 16 سالم بود اون 11، 12 سالش بود. خیالات سکس زیادی رو با اون تصور می کردم. کون گنده و خوش‏ترکیبی داشت و همیشه هم می اومد یه چادر گلگلی سرش می کرد و موقتی از خونه بیرون می اومد.
یه روز حوالی عصر اومد خونه ما تا آچار شلاقی‏ای رو که از ما گرفته بودند پس بده. من درب گاراژ رو باز کردم و سلام کردم و آچار رو گرفتم. بهش گفتم چرا تشریف نمیارین تو؛ این جوری که دم در بده. شهوت کاملاً تو چشام و صدام موج می زد. مثل یه گرگ وحشی هار منتظر طعمه بودم. حالا نازی حدود 2 متری من قرار داشت و همون چادر گلگلی سرش بود و جوراب هم پاش نبود و ظاهراً یه تی شرت هم پوشیده بود. سینه‏های نورسش بدجوری تو چش می‏زد. می خواستم هر کدوم از او سینه‏های خوشبو و نرم و هلو رو تو دهنم بگیرم و تا آخر عمرم میک بزنم. دیدم با یه شیطنت مرموز گفت که نمی خوام مزاحمتون بشم؛ ولی اگه وقت دارید نحوه کار با این آچار رو به من یاد بدید؛ می‏خوام من هم کار کردن با اون رو یاد بگیرم. سریع تو ذهنم موقعیت رو بررسی و تحلیل کردم. کسی خونه نبود و حداقل تا دو ساعت دیگه هم خونه نمی‏اومدند. تازه اگر کسی هم می اومد به گاراژ کاری نداشت. اون ساعت عصر هم کسی تو محله نبود که اومدن اون توی خونه رو ببینه. سریع گفتم خواهش می کنم بفرمائید تو تا نحوه کار با اون رو به شما یاد بدم. بصورت کاملاً مشهود صدام می لرزید؛ کیرم هم کمی سفت شده بود. با حالتی شبیه اینکه بقیه ماجرا رو می دونه گفت مشکلی نداره؟
گفتم نه؛ مشکلی نیست خیالتون راحت باشه. خودم رو کمی کنار کشیدم تا راه برای ورود نازی باز بشه. وقتی داشت می اومد تو؛ عطر بدنش خورد به مشامم و پشت دستش هم ناخودآگاه خورد به سر آلتم. خیلی سریع و با شرمندگی گفت: معذرت می خوام. چیزیتون که نشد؟
من هم با دستپاچگی گفتم: نه بابا؛ فکرشو نکنین. درب رو با دستی لرزون بستم و موقعیت جدید رو کمی بررسی کردم. نازی تو گاراژ بود و من هم حسابی حشری و شهوانی شده بودم. ولی برای جلوگیری از آبروریزی بایستی منطقی و با آرامش عمل می کردم. خودم رو جمع و جور کردم و گفتم: نازی خانم بیاین اینجا تا بهتون نشون بدم. اجازه بدین ببینم چی واستون پیدا می کنم. بصورت اتفاقی یه ست دوش حموم رو که خراب شده بود پیدا کردم و آوردم تا نحوه کار آچار شلاقی رو بهش نشون بدم. با کمی چاشنی شیطنت گفتم: بیین نازی خانم مثلاً برای باز کردن سر دوش اینجوری باید آچار رو باز کرد و دور گردن سر دوش محکم کرد. یه بار این کار رو براش انجام دادم و باز کردم و دادم دستش تا اون اینکار رو بکنه. خوب آچار تو دستش بند نمی شد. با یه دست مجبور بود آچار رو بگیره و با دست دیگه لوله رو و مجبوراً باید چادر رو رها می کرد یا با دهنش می گرفت. داشت اینکار رو به زحمت انجام می داد که یکهو چادرش ار سرش افتاد. دیدن بدن زیر چادر نازی شهوت من رو چندین برابر کرد. یه پیرهن آستین کوتاه نازک سه دکمه، که دکمه های بالائیش باز بود و یه دامن ساده کوتاه (بالای زانو) تنش بود و پوست سفید دست و پاش هر کسی رو تحریک می کرد. برجستگی سینه های نورسش نشون می‏داد که هیچ کرستی تنش نیست و قسمت بالای پستونای سفید و تپلش رو براحتی می شد دید. موهاش هم طلائی رنگ بود و تا گردنش پخش شده بود. دیگه نفهمیدم چی شد؛ اون هم نفهمید چی شد. در یک آن دو دستش رو گرفتم و لب رو لبش گذاشتم. چقدر شیرین و خوشمزه بود. هیچ مقاومتی نمی کرد و کاملاً مطیع در اختیارم بود. در عرض چند ثانیه کیرم بلند شده بود و مرتب داشتم در حین لب گرفتن سر کیرم رو به لای پاش می مالوندم. آب اولیه کیرم در اومده بود و تا چند ثانیه دیگه اگه ادامه می دادم کاملاً تخلیه می شدم.
ازش فاصله گرفتم تا ببینم چه دسته گلی به آب دادم. دیدم خودش هم مات و مبهوت ایستاده و البته بدش هم نیومده بود. سعی و تلاشی برای برداشتن چادرش نکرد و همون طور داشت برآمدگی جلوی شلوار من رو نگاه می کرد. دست انداختم دور کمرش و سینه هاش رو به خودم نزدیک کردم. دست انداختم تا دکمه پائینی پیرهنش رو باز کنم که دیدم می‏خواد کمی مقاومت کنه ولی اصرار من رو که دید بی خیال شد و براحتی اجازه این کار رو داد. دستم رو بردم تو پیرهنش و پستون سمت راستش رو گرفتم تو دستم. همه سینه تو دستم جا گرفت و چه گرمائی هم داشت. گرمائی پر از شهوت و هیجان. کمی خم شدم و سینه ش رو گرفتم دهنم. یه آه کوتاه از نهادش دراومد. من به خوردنم ادامه دادم. داشتم از شدت شهوت می مردم. کیرم بدجوری شق کرده بود مرتب هم آب اولیه اش داشت می اومد. نمی‏دونین خوردن سینه های مثل هلو که نورس هم باشن و هم تروتازه چه لذتی داره. حسابی داشت لذت می برد که احساس کردم دستش رو برد تو شلوارم و کیرم رو چسبید. از اونجائیکه تا بحال دست هیچ کس دیگه‏ای به کیرم نخورده بود دیگه طاقت نیاوردم و در حالیکه سینه اش کاملاً تو دهنم بود تمام آبم رو تو شلوارم خالی کردم. دستش رو به آبم آغشته کرد و آورد بو کرد و کمی از آن را چشید. دوباره دستش رو برد تو شلوارم و کیرم و آبش رو با هم می مالوند. دست آغشته به منی رو به روی تخم‏هام هم کشید و دوباره دستش رو بیرون آورد لیس زد. پاهام داشت می لرزید. کمی از منی رو هم رو سینه اش کشید. نشون می داد خیلی حشری شده و ارضاء هم نشده. در واقع به قولی کیر می خواست. بدون اینکه دکمه های پیرهنش رو ببنده چادرش رو برداشت و با صدای لرزون گفت: اگه شده بعداً میام تا کار با آچار رو بهم یاد بدید. دستش هنوز آغشته به منی بود و زیر چادرش پنهون کرد. کیرم آروم شده بود و تو شورتم خوابیده بود. درب گاراژ رو باز کردم و محله رو یه دید زدم؛ دیدم کسی نیست و بهش گفتم که پس فردا همین موقع بیا تا بهت یاد بدم. اون هم با یه شیطنت خاصی گفت که باشه. از لای در داشتم رفتنش رو دید می‏زدم. به خونشون که رسید درو باز کرد و موقع بستن برگشت و من رو نگاه کرد و دست آغشته به آب من رو بو کرد و لیس زد

كردن مامان

ماجرایی که میخوام تعریف کنم مربوط میشه به گاییدن مامانم که دو سال پیش اتفاق افتاد.

یه روز بعد از تموم شدن امتحانات سال آخر دبیرستان تصمیم گرفتم برم شمال. رفتم خونه تا به مامان بگم که تصمیم دارم یه چند روزی برم شمال استراحت. در رو باز کردم و وارد خونه شدم. دیدم هیچ صدایی نمیاد. برام تعجب برانگیز بود چون همیشه اون موقع بابا خونه بود و مشغول گوش دادن به اخبار. گفتم شاید بابا هنوز نیومده. رفتم دم در راهرو. دیدم کفشای بابا هست اما چرا ماشینو ندیدم. خلاصه رفتم طبقه بالا. خواستم برم سمت اتاق خودم که دیدم سایه یه نفر افتاده رو فرش دم در اتاق بابا و مامان. رفتم جلو که دیدم در بازه. جلوتر که رفتم دیدم بله بابا جونم افتاده رو مامان و هی داره میمالونش. تو همین احوالات بودن که یهو تلفن زنگ زد. بابا یهو پرید و تلفن اتاقشونو برداشت. در ضمن اینو بگم که بابام جراح چشمه. خلاصه زنگ زدن و گفتن که عمل داره اورژانسی. لباس پوشید و رفت بیرون. منم قبلش خودمو قایم کردم. حالا مامان مونده بود تو کف کیر بابا. دیدم یکی از اسپری هاشو برداشت و میمالوند به کس قشنگش که مثل کس سفید برفی بود. مامانم 40 سالش بود اما مثل دخترای 20 ساله بود. خلاصه همینطور که مشغول دیدن حال کردن مامانم بودم جلق هم میزدم. دیدم مامان از جاش بلند شد. ترسیدم و به همین دلیل بلند شدم. اما تا بلند شدم سرم خورد به دستگیره در. یه هو مامانم برگشت و منوکه کیر کلفتم که تو دستم بود رو دید و فهمید که داشتم جلق میزدم. اومدم بلند شم که برم تو اتاق. مامانم سرم داد کشید گفت آشغال اینجا چه گهی میخوردی؟. من گفتم هیچی. گفت ای بد بخت عرضه نداری بری دختر بیاری حال کنی. اومدی نشستی حال کردن مامانتو میبینی جلق میزنی؟

اینو که گفت انگار یه پارچ آب سرد ریختن رو سرم. اومد و با همون بدن لخت دستمو گرفت و هولم داد رو تخت. گفت اینم مامانت با این بدنش خوب حالا زیارت کردی؟ پاشو برو. اینو که گفت نمیدونم چه حسی بود که نذاشت از جام بلند شم. مامانم گفت چته؟ بلند شو برو دیگه. گفتم آخه……گفت چیه نکنه میخوای با من حال کنی بی عرضه؟. میدونم که تو اهل دختر بازی نیستی. با این حرفای مامانم حس کردم دارم با زیدم حرف میزنم. خیلی با من ندار بود. گفتم یعنی اشکالی نداره با هم حال کنیم؟ گفت نه اما جلو بابات زیاد به من خیره نشو که شک میکنه. گفتم چشم مامانی. اومد و روم خوابید و با اون چشمای خمار و مست و حشریش گفت پسرم دوست داری ببینی از کجا به دنیا اومدی؟ گفتم مامان از خدامه. پاشو باز کرد و برگشت گفت بیا ببین. منم اول دیدم. بعد پریدم و شروع کردم به لیسیدن کسش. اونم برعکس شد و شروع کرد به ساک زدن. بعد از ده دقیقه گفت علی کیر میخوام. گفتم مامانی کیرم چطوریه؟ گفت مثل جوونیای باباته. گفتم پس میشه کرد تو اون کس هلویی؟ گفت این کس مامانته. مال خودته. هر کاری میخوای باهاش بکن. منم نامردی نکردم و کیرمو آروم کردم تو کس مامانم و شروع کردم به تلمبه زدن. بعد ده دقیقه آبم اومد و همشو خالی کردم تو کسش. بعدشم بلند شدیم و از هم لب گرفتیم. مامانم از تو کشوش یه قرص ضد حاملگی در آورد و سریع خورد. گفتم ای شیطون هر روز بابا رو سر حال میفرستی سر کار دیگه. یه نگاه خنده آمیز کرد و گفت از دست تو آدم فضول…

دختر ارمنی قاچاق

اون موقع من 18 سال داشتم وتوی یک مسافر خونه کنار یک جاده ترانزیت کار میکردم. چون خونمون از اونجا دور بود شب ها توی مسافرخونه می خوابیدم، بقیه میرفتن خونه هاشون .مسافرخونه متعلق به یک زن بود که شوهرش دو سال پیش از اون مرده بود.

ساعت حدود ده شب بود.همه رفته بودند که یک کامیون ایستاد تو پارکینگ، راننده اومد تو گفت دو پرس کوبیده بده. من شانس آورده بودم که هنوز کمی آماده داشتیم چون معمولان اون موقعها تموم میشد. زود دوپرس براش آماده کردم یکیشو ورداشت برد تو کامیون زود برگشت نشست اون یکی را خورد رفت سینی را از تو کامیون آورد گفت حساب چند شد؟ من فاکتور و گذاشتم جلوش گفت الان این قدر همرام ندارم اگه میشه نسیه بدی. گفتم این جا مال من نیست نمیتونم نسیه بدم. گفت یه چیزی همرام دارم شاید اون تورو راضی کنه. گفتم چیه؟ گفت اگه با من تا کامیون بیای می فهمی. با احتیاط و کمی ترس و لرز که نکنه بلایی سرم بیاره پشت سرش راه افتادم.
در کامیونو بازکرد و گفت یه دختر ارمنی قاچاقی اومده منم تو راه ورش داشتم آوردمش می گه هر کاری دلت می خواد با من بکن فقط منو تا تهران ببر اگه می خوای برو بالا به خودت صفا بده، منم میرم تو مسافر خونه یه جایی میگیرم چرتی میزنم. منم از خدا خواسته گفتم باشه ولی زبونشو نمیدونم. گفت نترس اون فارسی بلده. گفتم پس بیام برم برق ها رو خاموش کنم کسی نیاد. گفت تو برو بالا من خودم خاموش میکنم .

من رفتم تو کامیون باورم نمی شد همچین چیزی نصیبم بشه. ماتم زده بود. ایستاده بودم نیگاش می کردم یه هو گفت مواظب باش با چشمات منو نخوری… اومد جلو لب شو گذاشت رو لبم ازم یه لب گرفت. منم دیگه حواسم سرجاش اومد شروع کردم به لب گرفتن. کم کم رفتم اون ور سراغ گوشهاش اون بی کار نموند واز رو شلوارم شروع کرد به مالیدن کیرم. منم کم کم لباسهاشو در آوردم. یه سوتین آبی خوش رنگ پوشیده بود که تا درش آوردم دوتا پستوناش مثل هلو افتادن بیرون. منم مثل ممه ندیده ها شروع کردم به خوردن. اونم کم کم شلوارمو در آورد و دستشو کرد تو شرتم و کیرمو مالید و گفت جون عجب کیری… اومد پایینتر شلوارشو درآوردم از رو شرتش دو سه تا لیس به کسش زدم و شرتشو در آوردم می خواست بخورم گفت حالت 69 بهتره. منم انو خوابوندم روتخواب کامیون اون شروع کرد به خوردن کیرم منم کس تپل شو کردم تو دهنم حالا نخور کی بخور… اون از اون طرف کیرمو تا آخر می کرد تو دهنش. نمی دونم اون همه را تو کجا جا می کرد دیگه صدای هر دو مون در اومده بو که گفت بسه بکن توش که دارم از درد کیر میمیرم. منم پا ها شو بلند کردم کیرمو گذاشتم دم کسش و کمی مالیدم دورو بر کسش. گفت زود باش بکن توش! منم قلب شو نشکستم با فشار تمام کردم توش… یه جیغ زد که گفتم گوشام کر شد. گفت یواش تر احمق جرم دادی. گفتم نترس الان خوب میشی. یکم وایستادم بعد شروع کردم به تلنبه زدن چون صبح جلق زده بودم هر چه قدر تلنبه میزدم آبم نمی اومد. دیگه خسته شدم، اون فهمید گفت تو بخواب من می شینم رو کیرت و تلنبه میزنم. من خوابیدم اومد روکیرم نشست شروع کرد به تلنبه زدن. یکم که تلنبه زد کم کم احساس کردم داره آبم میاد. گفتم ابم بیاد چی کارکنم؟ گفت می خورمش! کم کم احساس کردم داره میاد. گفتم داره میاد از رو کیرم اومد پایین کیرم و کرد تو دهنش برام ساک زد. من نتونستم خودمو کنترل کنم کیرمو تا آخر کردم تو حلقش، سرش و گرفتم به کیرم فشار دادم. همه ی آبمو با فشار ریختم تودهنش دیدم رنگش سیاه شد. نزدیک بود خفه شه کیرمو از دهنش در آوردم پسمونده آبمو از رو کیرم لیسید. گفتم ممنونم خیلی خوب بود. گفت من باید از تو تشکر کنم به من خیلی خوش گذشت، به خصوص بعد از دستمالی اون مردک احمق راننده، با اون کیر کثیفش که یه دقیقه هم راست وای نمیستاد! خندیدم و لباسامو پوشیدم، لباسای اونم تنش کردم. یه لب طولانی ازش گرفتم خدا حافظی کردم رفتم. صاحب کامیونو بیدار کردم گفتم کارم تموم شد. گفت باشه منم دیگه میرم اونم خدا حافظی کرده رفت. به محض ناپدیدشدن کامیون تو پیچ جاده به خودم گفتم ای احمق کاش لااقل اسم دختره رو پرسیده بودی!.